سلام
ببخشید ، اینقدر مشغولم به کار که وقت سر خاروندنم ندارم
ولی می خوام یه چیزی بهتون بگم که:
امسال قشنگ ترین سال زندگیم بوده تا حالا و آذر امسال قشنگ ترین آذر زندگیم و دیروز نه پریروز
بهترین روز زندگی من بود
راستی ۲۵ آذر تولدم بود
و امسال من ..........رو پیدا کردم که ....................................
خلاصه جونم براتون بگه که
دم اوسا کریم خیلی گرمه
حسابی ما رو به کار و زندگی مشغول کرده
الان احساس می کنم تعداد کسایی که دوستم دارن خیلی بیشتر شده و من خیلی خوشحالم
چون احساس می کنم این افراد منو از صمیم قلب دوست دارن و احساس منم نسبت به اونا همینطوره.
ولی .... و .... و ......و .... و ...... و ..... و ..... خیلی دوستون دارم
دیروز نه پریروز نیت کردم و کتاب حضرت حافظ و باز کردم
بابا کارش خیلی درسته به ما که خیلی فاز داد دوست دارم شما هم بخونید و لذت ببرید ، مخصوصا ......
در بیبان طلب گر چه ز هر سو خطریست میرود حافظ بیدل بتولای تو خوش
کنار آب و پای بیدو طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش
هر آنکس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش
عروس طبع را زیور ز فکر بکر می بندم بود کز دست ایامم بدست افتد نگاری خوش
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دلفرزست و طرف لاله زاری خوش
می در کاسه ی چشمت ساقی را بنا میزد که مستی میکند با عقل و می می بخشد خماری خوش
آدمها مثل کتابند ، از روی بعضی ها باید مشق نوشت
و از روی بعضی ها باید جریمه نوشت، ببعضی از آدما رو باید چند بار خوند تا
معنی شون بفهمیم ، و بعضی از آدما رو باید نخوند دور انداخت
تو هم زهر جدایی رو به تلخی میچشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها میرسیدی
پشیمون میشدی از اینکه عشق رو آفریدی
پشیمون میشدی از اینکه عشق رو آفریدی
بگو هرگز سفر کردی سفر با چشم تر کردی؟
کسی را بدرقه با اشک، تو با خون جگر کردی؟
ز شهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی؟
گل امید تو پرپر به خاک رهگذر کردی؟
یادته .شبای زمستون وقتی که بچه بودیم . زیر کرسی ٬مادر بزرگ واسمون قصه می گفت ؟
وقتی قصه ٬ شروع می شد٬ چشامون به هم می گفت: « الهی که صب نشه » می ترسیدیم قصه هه ٬زود تموم بشه .مثه باریدن برف توی زمستون ٬وقتی میبارید می گفتیم٬خدا کنه تاهمیشه بباره ٬تموم نشه.همیشه قصه ها٬توش پر از غصه بود.اگر قصه ای توش غصه نداشت ٬ حوصله مون سر می رفت ٬ تا حسن کچل از هفتاد خوان! نمی گذشت.مزه نداشت.همیشه سروکله یه دیو بی شاخ و دم پیدا می شد تا رستم دستان.تو قصه خوابش نبره.همیشه سیاهی باهاش می اومد تا سفیدی جاشو بگیره.سفیدی همیشه .آخرای قصه بود .
ولی حالا که بزرگ شدیم . قصه ها یادمون رفته.آرزوهامون پیر شده.دل واسمون دست و پاگیر شده.حیرونم عزیزم .حیرون! ما آدما تو قصه ها٬دنبال غصه بودیم٬ تا باهاش دست وپنجه نرم کنیم تاببینیم چندمرده حلاجیم.
ولی حالا که بزرگ شدیم.قصه هامون کوچیک شدن ٬ تا سایه یه غصه می شه٬ آدما چپه می شن.تا یه چاله سر راهشون ٬ سبز می شه ٬ آه می کشن ٬ یه آهی که اگه دیوهای قصه هم ٬ بشنفن ٬ زهرشون آب می شه ٬ اگه یه خبر ناخوشی به ما بگن.از حال می ریم ٬ غش می کنیم.اگه یکی به ما جفا کنه ٬ مشقای مهر و وفا رو پاک کنه ٬ دنیا یهو ٬ تار می شه ٬ سیاه می شه.
ببین من اینو واسه تو نوشتم .
ببین . غصه ها مثه سایه ان.بال دارن.تا بری به سمت شون پر می کشن.بالا می رن.
یه نخ ببند به دم غصه ها.مثه بادبادک پرش بده..اگه یه دفه جا بزنی.عقب بری.سایه ها گنده می شن.جون می گیرن.تا جایی که سایه هه غول می شه.یه غولی که درسته قورتت می ده. اگه چشاتو به سفیدی بدوزیی ٬ سایه ها خود به خود آب می شن.
سر تو درد نیارم.خیلی حرف زدم.می دونم که خسته ای.می دونم دلت قصه میخواد. هوای بارونی می خواد.ولی آخر قصه رو ٬ خودت بگو. می دونم که می تونی ٬ فقط کافیه دل بدی .اولش این بود .یکی بود یکی نبود٬ غیر از خدا هیچ کس نبود.پاییز از باغ دلامون گذشت ٬رفت که رفت... پشت سرش ام نیگاه نکرد .......................
حالا شما بگید :
میتونید بهم بگید پاییز تو گوش درختا چی پچ پچ می کنه که برگاشونو وصله های تنشونو می تکونه ؟
اگه یه روز تموم اون حرفهایی که تو دل ما جمع شدن ....... تموم اون اشکهایی که تو قلبمون حبث شدند و تمام اون فریادهایی که واسه ی همیشه تو حنجره ما خواهند ماند همه و همه یه روزی ازبین بره اون وقت دیگه چه دردی هست واسه وقتی که دلمون گرفته بیادش گریه کنیم ؟
اون دردی که ما تو سینمون جاشون دادیم و میتونیم به این افتخار کنیم که ما تو دلمون رازی داریم که اون رازاون درد تودل آدمای دیگه نیست حالااون دردهرچقدر هم میخاد سنگین وغیر قابل تحمل باشه .
این خودت مهمی و اون چیزهایی که تو دلته اون رازی که تو مجبور شدی بهای ساکتی بخاطر فهمیدنش بدی ...... نه ...نه... این نباید مانع راه باشه تو من همه ما باید پر بشیم از این دردا تا شکل بگیرم این خیلی مهمه آدم به اون چیزهایی که درونشه چه جوری نگاه میکنه.
اینم بدونید هیچ کس ارزش اشکهای شما رو نداره کسیکه ارزشش رو داشته باشه هیچ وقت باعث اشک ریختن شما نمیشه