تحمل کردن زیباست
اگر قرار باشد روزی به تو برسم
انتظار اسان است
اگر قرار باشد دوباره تو را ببینم
زندگی شیرین است
اگر قرار باشد مزه ی دستان تو را بچشم
مشکلات حل می شود
اگر قرار باشد روزی به پای تو بمیرم
من زاده ی دود سیگار تو هستم
لطفا فوتم نکن؛می خواهم در سینه ی تو تمام شوم
اشک ها همه به لبخند تبدیل می شود
اگر قرار باشد تو را یک بار ببوسم
و لبخند ها دوباره به اشک
فقط اگر ببینم خیال رفتن داری
زنگیم می سوزد اگر بفهمم روزی از من دل گیر شده ای
اما بدان دوستت دارم
از پشت این همه فاصله
از پشت این همه حرف
دوستت دارم
اگر باور کنی
یکی از کسایی که من خیلی دوستش دارم برام نوشته بود :
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند و
گنجیشکا جدی جدی می میرند ، آدمها شوخی شوخی زخم زبان می زنند
و قلبها جدی جدی میشکنند.
توی این دو سه روزه خیلی چیزا تغییر کرد
من به احساسایه جدید و در ضمن خیلی زیبا رسیدم
هیچ وقت فکر نمی کردم ............ اینقدر ........................باشم
و من و........... به یه چیزایی رسیدم که خیلی ارزشمند بود
و من از خدا برای نعماتی که به من داده ممنونم.........................
و الان دوست دارم این شعر رو بنویسم هر چند قبلا یه مقداریش نوشته بودم
در این دنیا تک و تنها شدم من گیاهی در دل صحرا شدم من
چو مجنونی که از مردم گریزد شتابان در پی لیلا شدم من
چه بی اثر می خندم چه بی ثمر می گریم
به ناکامی چرا رسوا شدم من چرا عاشق چرا شیدا شدم من
من آن دیر آشنا را می شناسم من آن شیرین ادا را میشناسم
محبت بین ما کار خدا بود از این جا من خدا را می شناسم
چه بی اثر می خندم چه بی ثمر می گریم
به ناکامی چرا رسوا شدم من چرا عاشق چرا شیدا شدم من
خوشا آن روزی که این دنیا سر آید قیامت با قیام محشر آید
بگیرم دامن عدل الهی بپرسم کام عاشق کی برآید
چه بی اثر می خندم چه بی ثمر می گریم
به ناکامی چرا رسوا شدم من چرا عاشق چرا شیدا شدم من
میشه هیچی رو ندید ، فقط نگاه کرد
روزهای مقدس و خوب فدا کرد
اما عشق فریاد یک درد عمیقه لبای عشق و نمیشه بی صدا کرد
غربت صدای گریه ام ، درد بی تو بودنه
بی صدا شکستنم ، صدای شعرای منه
مثل خوشبختی تو دوری از من
اما همیشه:
تمام گریه های تو تلخی حرفای منه
اگه دبیر ریاضی بودم ثابت میکردم که چگونه شعاع نگاهت از مرکز قلبم میگذرد.
اگه دبیر شیمی بودم نام تو را در قلبم پخش میکردم تا محلول با محبت شود.
اگه دبیر دینی بودم میدانستم که بعد از خدا تو را می پرستم.
اگر دبیر جغرافیا بودم میدانستم که خوش آب و هوا ترین منطقه آغوش گرم توست .
و اگر دبیر زبان بودم با زبان بی زبانی می گفتم :
دوستت دارم ......
سلام
امشب من دور از خانواده بودم
منو معین و سجاد با مرتضی بودیم
رفتیم شرکت و مراسم شب چله رو اونجا بر گزار کردیم هر چند دوست داشتم
تنها باشم ولی بخاطر اینکه .................. ازم خواسته بود مجبور شدم
آخر شب من رفتم بیرون وضو گرفتم اومدم تک تک بچه ها نیت کردن براشون
فال گرفتم حافظ همیشه به من حال میده دمش گرم نوبت خودم که شد گفت:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ما که خیلی حال کردیم امیدوارم به شما ها هم خوش گذشته باشه