*غم فروش
مرد بیگانه به فریاد بلند داد میزد : چه کسی غم دارد غم او را بخرم
هیچ کس زمزمه ای ساز نکرد
هیچ کس ندایی آغاز نکرد
نه بدان روی که غمین کم بود
یا که اصلا غم گم بود
بل بدان روی که هر کس در دل غمهایی داشت بس بزرگ و سترگ
و همگی می گفتند :
چه کسی ثروت آن را دارد که این همه غم را بخرد
مرد بیگانه بپنداشت غلط
که اینجا همگی خوش حالند
رفت تا جای دگر غم بخرد
رفت تا جای دگر غم بخرد
عشق را شرحی نبود و نیست شرح عشق را لایق شدن بی شرح شرح
هر که مستغرق شود در ذات عشق عشق گردد عشق گردد پیر عشق
*هم صدا با دل من همه فاخته ها می خوانند
خانه ات آبادان سینه ات نور افشان
و خرامیدن نوروز مبارک بادت
*مرگ
یعنی ترک جمع دوستان کردن
ترک عشق و ترک آشیان کردن
وز همه زیبایی خوبی که دنیاراست چشم پوشیدن
دور از لذات هستی در مغاکی تیره خفتن
صبحگاهان را بشام قیرگون همرنگ دیدن یا ندیدن
خاک در چشم هوسها آرزوها مهرورزیها نشاندن
رشته پیوستگی هارا ز هم عهدان گسستن
آری آری مرگ وحشت زاست – زندگی زیباست
لیک مرگ ما پایان رنج ماست
مرگ مرغان قفس آسودن از غمهاست.
خانه ام آتش گرفته ست٫ آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش ٫
پرده ها و فرشها را ٫ تارشان با پود.
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ،
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته ی سوزان
می کنم فریاد!ای فریاد!ای فریاد
خانه ام آتش گرفته ست آتشی بی رحم.
همچنان می سوزد این آتش،
نقشهایی را که من بستم به خون دل،
بر سر و چشم و در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل.
وای بر من،سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری ،
در دهان گود گلانها ،
روز های سخت بیماری.
از فراز بامهاشان، شاد،
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب،
بر من آتش به جان ناظر.
در پناه این مشبک شب.
من به هر سو می دوم ،گریان،از این بیداد .
می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
وای بر من، همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان،
وآنچه دارد منظر و ایوان.
من به دستانی پر از تاول
ای طرف را می کنم خاموش،
وز لهیب آن روم از هوش،
ز آن دگر سو شعله بر خیزد ، به گردش دود.
تا سحر گاهان که می دانند،که بود من شود نابود.
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر،
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب،
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیداد گر بنیاد.
می کنم فریاد،ای فریاد !ای فریاد!
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو دل بگسلم
من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بگویید از دلم
می روم و همچنان روم نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سر اگر به خان ره ندهی چه حاصلم
فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد میرود وز تو هنوز غافلم