داشتم دنبال یه شعر می گشتم ، تو یه ورق نوشته بودمش اما نمی دونستم کجاس رفتم سر کتابا
چند تاشونو ورق زدم ، اونجام نبود اما یکدفعه چشمم اوفتاد به این شعر به نظرم قشنگ اومد .
حالا نمی دونم تو هم خوشت میاد یا نه ؟؟
درسکوت دلنشین نیمه شب
می گذشتیم از میان کوچه ها
راز گویان ، هر دو غمگین ، هر دو شاد
هر دو بودیم از همه عالم جدا .
تکیه بر بازوی من میداد گرم
شعله ور از سوز خواهش ها ، تنش
لرزشی بر جان من میریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش .
در نگاهش ، با همه پرهیز و شرم
برق می زد آرزوئی دلنشین
در دل من با همه افسردگی
موج می زد اشتیاقی دلنشین
زیر نور ماه ـ دور از چشم غیر ـ
چشمها بر یکدگر می دوختیمژ
هر نفس صد راز میگفتیم و باز
در تب ناگفته ها می سوختیم .
نسترن ها از سر دیوارها
سر کشیدند از صدای پای ما
ماه ، می پائیدمان از روی بام
عشق ، می جوشید در رگهای ما
سایه هامان ، مهربانتر ، بی دریغ
یکدگر را تنگ در بر داشتند
تا میان کوچه ای ـ با صد ملال ـ
دست ار آغوش هم برداشتند
باز هنگام جدایی سر رسید
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
خنده ها در لرزش لبها گریخت
اشک ها بر روی رویاها نشست
چشم جان من ، به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
تشنه ، تنها ، خسته جان ، آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی می خواستم دلخواه خویش .