*وه که بیهوده به تحصیل هنر عمر گذشت

عشق می ورزم از این پس که به از هر هنر است

*هر که شد دیوانه زنجیر بر پایش افکنند
عشق را نازم که بی زنجیر می دارد مرا

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

*مراد از گل اگر رنگ است آن رخسار هم دارد
مراد از می اگر مستی است چشم یار هم دارد
نمی دانم چرا دوران به کام مانمی گردد
اگر جرمم پریشانی است زلف یار هم دارد

*زنهار میازار ز خود هیچ دلی را
که از هیچ دلی نیست که راهی به خدانیست

*غم فروش

مرد بیگانه به فریاد بلند داد میزد : چه کسی غم دارد غم او را بخرم
هیچ کس زمزمه ای ساز نکرد
هیچ کس ندایی آغاز نکرد
نه بدان روی که غمین کم بود
یا که اصلا غم گم بود
بل بدان روی که هر کس در دل غمهایی داشت بس بزرگ و سترگ
و همگی می گفتند :
چه کسی ثروت آن را دارد که این همه غم را بخرد
مرد بیگانه بپنداشت غلط
که اینجا همگی خوش حالند

رفت تا جای دگر غم بخرد
رفت تا جای دگر غم بخرد

مرا در آتش هجران نمی خواهم بسوزانی
دلم از یک نگاه گرم تو ای یار می سوزد

عشق را شرحی نبود و نیست شرح    عشق را لایق شدن بی شرح شرح
هر که مستغرق شود در ذات عشق     عشق گردد  عشق گردد  پیر عشق


*هم صدا با دل من همه فاخته ها می خوانند

خانه ات آبادان سینه ات نور افشان

 و خرامیدن نوروز مبارک بادت

 

*مرگ

یعنی ترک جمع دوستان کردن

ترک عشق و ترک آشیان کردن

وز همه زیبایی خوبی که دنیاراست چشم پوشیدن

دور از لذات هستی در مغاکی تیره خفتن

صبحگاهان را بشام قیرگون همرنگ دیدن یا ندیدن

خاک در چشم هوسها آرزوها مهرورزیها نشاندن

رشته پیوستگی هارا ز هم عهدان گسستن

آری آری مرگ وحشت زاست – زندگی زیباست

لیک مرگ ما پایان رنج ماست

            مرگ مرغان قفس آسودن از غمهاست.

*هر زمان گویم که فردا ترک دنیا می کنم
چون که فردا می رسد ا مروز و فردا می کنم

اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست

وفا آنست که نامت را همیشه بر زبان دارم